مهربون

خدایا دوست دارم

دیشب پیش مادرم تو بیمارستان بود کاش ساعت حرکت نمی کرد کاش دقایق یکی پس از دیگری  نمی گذشت و ای کاش ...به صورتش نگاه می کردم بر اثر داروی بیهوشی مدام در حالت خواب بود چقدر چهرش زیبا بودمقابل همه چیز سکوت می کنه هر لحظه می گذره بیشتر درد می کشه آره من قلبا دوستش دارم وقتی بغلش می کنم وقتی نوازش می کنم وقتی راش می برم وقتی بهم تکیه می کنه لذت می برم کاش شونه هام همیشه تکیه گاه باشه چه لذتی داره وقتی به من تکیه کرده بود گفتم یواش بریم دلم نمی خواست این لحظه ها تموم بشه زیباترین لحظه های زندگیم بود واقعا زیبا بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد