اوریانا فالاچی در یک مصاحبه از وینستون چرچیل سوال می کند

آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید ،


اما این کاررا نمی توانید در بیخ گوش خودتان یعنی در ایرلند که سالهاست با شما در جنگ و ستیز است انجام دهید ؟

وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ می دهد:

برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج هست که این دوابزار مهم را درایرلند دراختیار نداریم

خبرنگار سوال می کند این دوابزار چیست؟ چرچیل در پاسخ می گوید!

اکثریت نادان و اقلیت خائن

جملات زیبا

ما آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم. نه به هر قیمتی زندگی کنیم.عشق را که با عقل مخلوط می کنی... چه معجون تهوع آوری می توان ساخت!ما همیشه صداهای بلند را می شنویم، پر رنگها را می بینیم، سختها را می خواهیم...غافل از اینکه خوبها آسان می آیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند.اگر تمامی ابرهای آسمان ببارند، گلهای قالی نخواهند شکفت و این قانون زیر پا ماندن است.باید گاهی وقتها سکوت کنیم. شاید خداوند هم حرفی برای گفتن داشته باشد.دوستی همان کهنه شرابیست که هرچه بماند مستی آن بیشتر می شود.مجنون را به محاکمه بردند، گفتند توبه کن. گفت: خدایا عاشقم عاشق ترم کن.

 

حکایت

 

مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد که « والله، بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاک بسپارید؟»

 

اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و می‌گویند: « پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده !»

 

مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا ً جایز نیست!»