در عجبم

من طرفدار کسی نیستم ........ سوتفاهم نشه 

 

 

در عجب از مردمانی که دروغگون ولی به دیگری می گویند دروغگو  

 

بیشتر مردم ما (قریب به ۹۰ ٪‌ ) عقل و احساساتشان باهم یکی نیست 

 

۱-  بطور مثال با کسی زندگی می کنن که دوستش ندارن و به او علاقه ای ندارن ولی وانمود می کنن که دوستش دارن و کسی را که دوست دارن تحقیر می کنن 

 

۲- عجیب تر از آنکه دوستان خودرا عزیز و جان صدا می کنن اما اگه در سختی تنگدستی ز دست او فرارین 

 

۳ - چه بسیار تعارفات بیجا در مهمانی می کنن اما قبل از آمدن مهمان در غر و لنگ بسر می برن 

 

جالب تر آنکه به دیگران تهمت درویی می زنن دروغگو می زنن اما خودشان دروغ می گوین دو رو تشریف دارن  

 

 

مشکل ایران مردمانی هستن که دروغ می گوین دروغ می نویسن و دروغ فکر می کنن  

 

 

به کسی بر نخوره ولی چیزی که من دیدم بیشتر از این نیست .................... 

 

 

 

ای آفتاب بر مردمان ایران زمین متاب             ایران جای آفتاب و ماه نیست  

 

ولی با این حال هیچ جا ایران نیست 

 

 

من خیلی خوشگلم

دلت بسوزه من خیلی خوشگلم خوشگلترین خوشگلام  

 

فهمیدی دوستم

امروز فقط مال تو

دوست خوبم تا فرصت داری زندگی 

 

 کن   

 

امروز از آن توست پس حالشو ببر  

 

 

  

  بابا گوش کن باتوام

آرزوهای که حرام شدن

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند

به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم

لستر هم با زرنگی آرزو کرد

دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد

بعد با هر کدام از این سه آرزو

سه آرزوی دیگر آرزو کرد

آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی

بعد با هر کدام از این دوازده آرزو

سه آرزوی دیگر خواست

که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد

برای خواستن یه آرزوی دیگر

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...

۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن

جست و خیز کردن و آواز خواندن

و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

بیشتر و بیشتر

در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند

عشق می ورزیدند و محبت میکردند

لستر وسط آرزوهایش نشست

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

و نشست به شمردنشان تا ......

پیر شد

و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند

آرزوهایش را شمردند

حتی یکی از آنها هم گم نشده بود

همشان نو بودند و برق میزدند

بفرمائید چند تا بردارید

به یاد لستر هم باشید

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

 

شعر از : شل سیلور استاین