-
سخنانی ارزنده و آموزنده از استاد دکتر علی شریعتی درباره نان
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 20:50
سخنانی ارزنده و آموزنده از استاد دکتر علی شریعتی درباره نان دموکراسی می گوید: رفیق، حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم. مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور، حرفت را من می زنم. فاشیسم می گوید: رفیق، نانت را من می خورم، حرفت را هم من می زنم و تو فقط برای من کف بزن ... اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور، حرفت...
-
دیدی ای دل که غـــم عشق دگربار چه کرد ؟
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 00:24
دیدی ای دل که غـــم عشق دگربار چه کرد ؟ چون بشـــــد دلبر و با یار وفادار چه کرد ؟ آه از آن نرگس جــــادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چــه کرد ؟ اشک من رنگ شفــــق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد ؟ برقی از منــــــزل لیلی بدرخشیــــد سحـــــــر وه که با خرمن مجنون دل...
-
صبر
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 11:22
طعمشتلخبود. تلخیاش را دوستنداشتیم. نمیدانستیمکهدواست . دوای تلختریندردها . نمیدانستیممعجوناست. معجون انسانشدن. گمشکردیم. شیطاناز دستماندزدید. بیطاقتشدیم و ناآرام. دهانمانبویشکایتگرفتو گلایه... و تازهفهمیدیمنامآناکسیر مقدس، نامآنچهاز دستشدادیم، «صبر» بود !! دیگر عزمآهنیو...
-
امروز
چهارشنبه 4 فروردینماه سال 1389 14:07
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست من تجربه کردم که کسی یاره کسی نیست بیهوده مکن عمره گران صرفه کسی جان صرفه کسی کن که دلش ماله کسی نیست
-
قدرت اندیشه
سهشنبه 3 فروردینماه سال 1389 22:12
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را...
-
.........
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 20:45
My Wife Navaz Called, 'How Long Will You Be With That Newspaper? Will U Come Here And Make UR Darling Daughter Eat Her Food? همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ Farnoosh Tossed The Paper Away And Rushed To The Scene. شوهر روزنامه رو به...
-
امت فاکس، نویسنده و فیلسوف معاصر،
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 23:05
هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفته بود برای صرف غذا به رستورانی رفت. او که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود. اما هر چه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمت ها کوچکترین توجهی به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اینکه...
-
هیزم شکن
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 20:37
هیزم شکن روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت.“آیا این تبر توست؟” هیزم شکن جواب داد: ” نه” فرشته دوباره به زیر آب رفت و...
-
ااااااااااااااووووووووووووو خیلی قشنگه
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 15:43
مرسی بهم یاد دادی عکس بزارم آقای مدیر گروه
-
خاطرات یک مشهدی
جمعه 16 بهمنماه سال 1388 23:59
می گوید در اون سال ها سرباز گیری بوده و من رو بردند به سرباز خونه ای در مشهد… هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که دلم برای خانواده ام تنگ شد. اما مرخصی ندادن ،منم بدون مرخصی و پای پیاده، از مشهد تا طرقبه ( ۱۸ کیلومتر ) دویدم و بعد از دیدن خانواده، دوباره از طرقبه تا مشهد را دویدم و رفتم پادگان … پادگان، که رسیدم دیدم گروهبان...
-
ملا نصرالدین همیشه اشتباه میکرد
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 18:45
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست میانداختند. دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه...
-
زندگی خروسی
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 21:57
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت . یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد . بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود . مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی...
-
پابلو نرودا
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 21:45
این شعر مورد علاقه منه شاید تا حالا هزار بار خوندمش واقعا قشنگه ........من نمی دونم چرا ما رو به مردن دارن عادت می دن نمی دونم ولی تا زنده ایم باید زندگی کنیم به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که...
-
شکسپیر
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 21:40
آدمهای خوب از یاد نمیرن، از دل نمیرن، از ذهن نمیرن،ولی زودتر از اینکه فکرش رو بکنی از پیشت میرن شکسپیر
-
جملاتی زیبا و آموزنده از چارلی چاپلین
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 21:06
دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم ... انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد! شاید بتوانی کسی را که خواب است بیدار کنی اما کسی که خود را به خواب زده هرگز! هنر پیش از آنکه دو بال برای پرواز به آدم بدهد، اغلب دو...
-
دوست
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 07:43
ما یه کلاینت داریم تو آفیسمون که من خیلی ازش خوشم میاد، یه خانم 82 ساله که بدون عصا راه میره، یه کم خمیده شده ولی خوب رو پاهای خودشه و هنوزم که هنوزه خودش رانندگی می کنه، سالی یک بار هم مجبوره به خاطر سنش امتحان رانندگی شهر رو بده که مطمئن بشن میتونه هنوز دقت داشته باشه، امروز اومده بود تو آفیس و داشت کمی از خاطراتش...
-
هیچوقت زود قضاوت نکن
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 08:23
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند. مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید. نمیخواهید...
-
خوشبختی واقعی
پنجشنبه 24 دیماه سال 1388 13:28
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می...
-
چنگیزخان و شاهینش
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 22:51
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید. اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو...
-
وقت شناسی !
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 22:25
در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی برای مستمعین صحبت کند. پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین...
-
ابراز عشق
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 09:55
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را...
-
شیر زنان ایران
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 09:27
ماندانا ماندان یا ماندانا در لغت به معنی شاه بوی عنبر سیاه، دختر آژی دهاک آخرین پادشاه ماد که همسر کمبوجیه پدر کوروش شد و از این وصلت کوروش متولد گردید . او در تربیت و نیز انتقال قدرت به کوروش سهم بسیار موثری داشت . ماندان اولین مدرسه جمعی که در آن برگزیدگانی از پسران بودند بنیان مینهد که خود شخصا به دانش آموزان این...
-
بیا خوب باشیم
جمعه 11 دیماه سال 1388 16:57
یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود. هنگامی که آن مرد از دنیا رفت همه می گفتند به بهشت رفته است. آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فرا گیر نرسیده بود. بنابر این استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. دختری که باید او را راه می داد نگاه...
-
مهربون
جمعه 11 دیماه سال 1388 16:48
خدایا دوست دارم دیشب پیش مادرم تو بیمارستان بود کاش ساعت حرکت نمی کرد کاش دقایق یکی پس از دیگری نمی گذشت و ای کاش ...به صورتش نگاه می کردم بر اثر داروی بیهوشی مدام در حالت خواب بود چقدر چهرش زیبا بودمقابل همه چیز سکوت می کنه هر لحظه می گذره بیشتر درد می کشه آره من قلبا دوستش دارم وقتی بغلش می کنم وقتی نوازش می کنم...
-
کاش مریضی نبود کاش مرگی نبود کاش هیچی نبود
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 18:56
دلم گرفته مامانم جدی جدی حالش خوب نیست دلم نمی خواد چیزیش بشه دوستش دارم
-
زندگی
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 22:15
یک پایان تلخ بهتر از یک تلخ بی پایان است
-
قصه چهار زن
شنبه 28 آذرماه سال 1388 22:37
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد... بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد. زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که...
-
زندگی هرچی سخت باشه بازم قشنگه
جمعه 27 آذرماه سال 1388 00:49
خیلی ها به من میگن تو چقدر خوشحالی .................. خوشحالم از اینکه هیچی نمی فهمم ولی می دونید چالی چاپلین چی میگه : میگه کسی که بیشتر از همه می خنده بیشترین غمه دنیا داره بی خیال بخند تا دنیا بهت بخنده .....................ااااااااااااووووووووووووووه ........ یکشنبه امتحان دارم ولی دوست دارم آره : پرواز بخاطر...
-
مناجات دکتر شریعتی
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 12:16
-
مدیریت افراد
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 12:11